هوس

راه را باید رفت...
خوب یا بدش دست تو نیست
دست قلب لعنتیت است..
زمان که بگذرد به خودت می آیی و میبینی با روح و جسمت مرگ را به جانت دعوت میکنی
زمان که بگذرد خیلی چیزهارا میبینی جز خودت را! بعد به خودت می آیی
روز و شبت را یکی میکنی و مدام ته سیگارهایت را میشماری.
زمان که بگذرد
میفهمی یک نفر همه ی زمانت شده !
و تو هنوز در کافه ها ته سیگارهایت را میشماری و آهنگ های لعنتی عجیب روحت را به بازی میگیرد
و قلبت ! تار عنکبوت بسته!
زمان که بگذرد فقط راه میروی اهسته و تندش مهم نیست.
میروی.. و حتی کوچکترین توجهی به نگاهای اطرافت نمیکنی!
اینگونه زنده زنده میمیرد آدمی.